سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 تولد  کودک   5 

ادامه

- بچه که به دنیا مى‌آید پس از شستشو یک تکه چلوار را چاک زده بتن او مى‌پوشانند. این لباس را پیراهن قیامت مى‌نامند و باید یک شب و یک روز  به تنش باشد. سپس بچه را در قنداق سفید مى‌پیچند و در ننو مى‌خوابانند. ننوى او را روى تنور آویزان مى‌کنند و در آن قدرى برنج مى‌ریزند که بعد به گدا مى‌دهند .

- بچه که تازه به دنیا آمده تا ده شب بالاى سر وى شمع مى‌سوزانند تا اینکه روز دهم با جام چهل کلید آب ده به‌سر او بریزند.

- شب شش بچه که اسم او را مى‌گذارند نباید بچه را به زمین گذاشت و در آن شب شش‌ا‌نداز هم باید درست کرد.

- کسى که دعا همراه دارد نباید وارد اطاق بچه بشود مگر اینکه دعاى خود را در خارج بگذارد.

- اگر بچه روز جمعه به دنیا بیاید باید هم وزن او خرما بکشند و به تصدیق بدهند والا بزرگ خانواده مى‌میرد. کسى که هفت دختر داشته باشد اگر پسر پیدا بکند بدشگون است.

- بچه‌اى که روز عیدقربان به دنیا بیاید حاجى است.

- بچه‌اى که زیاد گریه بکند خوش‌آواز مى‌شود.

- بچه‌اى که زبان خود را زیاد بیرون بیاورد دلیل آن است که مادرش وقتى او را آبستن بوده مار دیده است.

- پدر و مادرى که هرچه بچه پیدا کنند زود بمیرد و بچه‌هاى آنها پا نگیرند اسم بچه‌ آخرى را اگر دختر باشد بمانى خانم مى‌گذارند و اگر پسر باشد او را آقا ماندى یا خدا بگذار و یا مانده على مى‌نامند  .

- بچه که دَمر بخوابد و پا را از پشت بلند کند پدر یا مادر وى مى‌میرد.

- بچه که به دنیا بیاید و یکى از خویشان او بمیرد بدقدم است.

- بچه که در ابتداى راه رفتن کونخیزه بکند پشتش دختر است.

- بچه که در شروع راه رفتن دمر راه برود پشت او پسر است.

- هرگاه بچه دست چرب به سر خود بمالد کچل مى‌شود.

- بچه کوچک دروازه باز بکند (پاهایش را گشاد گذاشته سرش را به زمین بگذارد) مهمان مى‌آید.

- بچه که به دنیا مى‌آید روزیش را با خودش مى‌آورد.

- پسربچه که برنج خام بجود کوسه مى‌شود.

- بچه که دندانش از بالا در بیاید بدقدم است براى رفع آن او را از بالاى بام کوتاهى در چادر مى‌اندازند.

- دایه که شیرش کم مى‌شود رو به قبله نشسته آش رشته را با صد دینار شیراز در هاون مى‌کوبند و به او مى‌خورانند.

________________

از سامانه اطلاع رسانی خدمات شهری کرمان

 

 Kr118.ir





تاریخ : دوشنبه 93/12/11 | 5:52 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

 تولد و کودک      4 

نذر مى‌کنند اگر بچه پسر بشود تا هفت سال موى سر او را نزنند بعد از انقضاى این مدت موى او را چیده و به وزنش طلا بگیرند و آن طلا را طوق یا کشکول درست کرده و به امامزاده بفرستند . 

کسى که پسرش نمى‌ماند نذر مى‌کند که گوسفند عقیقه بکند و آن عبارت است از اینکه گوسفند دو ساله‌اى را در زیرزمین سر مى‌برند تا آسمان نبیند بعد آن را درسته در دیگ مى‌پزند بدون اینکه به آن چاشنى و نمک بزنند. گوشت آن را اشخاص پاک باید بخورند ولى استخوان‌هاى آن را نباید دور بریزند، آن استخوان‌ها را جمع مى‌کنند و در همان زیرزمین چال مى‌کنند .

. جمع کردن و نگهدارى استخوان‌ها در قصه‌هاى عوام دیده مى‌شود مانند پسرى که مادرش او را کشت و گوشتش را به شوهرش داد و خواهر او استخوان‌هایش را جمع کرد و پسر بلبل شد "منم منم بلبل سرگشته و کوه و کمر برگشته 1 و همچنین در این اصطلاح:2 گوشت هم بخورند استخوان هم را دور نمى‌ریزند . 3
وقتی زنی باردار می شود اهالی مازندران  کفش دوزک را روی دستشان به نیت زن باردار وادار به حرکت می کنند ، اگر پرید بر این باورند پسر می زاید و اگر بیفتد فرزندش دختر است.آنان هنگام حرکت کفش دوزک چنین می خوانند : 
حوا خاتون پرپر / گیس گلابتون پرپر/ اگر ریکا [4]ئه پرهائیر[5]/ اگر کیجا[6] ئه دیم بَخار[7]

و آنان تخم نارس آلوچه را به نیّت زن باردار می ترکانند و می گویند :
اگر آب تخم آلوچه بپرد پسر به دنیا می آید و اگر نپرد حتماً دختر است
و روی سر زن بار دار نمک می ریزند تا جنسیت نوزاد را قبل از تولد حدس بزنند
اگر زن باردار دست به صورتش بزند نوزاد پسر خواهد بود و اگر دست به موهایش بزند نوزاد دختر خواهد بود.
آنها بر این بر باورند که جن از چاقو میترسد و با دیدن آن به زائو و نوزاد نزدیک نخواهد شد و به لباس زائو سنجاق وصل می کنند 
تا جن به او نزدیک نشود و آزارش ندهد .
 زیر گوش نوزاد تازه به دنیا آمده اذان و اقامه و حمد و سوره می خوانند
تا گوش کودک در بدو تولد با ندای مسلمانی و قرآن آشنا شود.
بر روی گهواره ی نوزاد گردو و فندق می شکانندودور و بر گهواره می ریزند
آن ها با انجام این کار دو قصد دارند هم فرزند بزرگ تر شان با جمع کردن گردوها شادمان می شود و گمان می کند گردو سوغات نوزاد است و هم نوزاد را با صداهای بلند اطراف آشنا می کنند و گاه گهواره ی کودک را بلند کرده آرام بر زمین می کوبند تا از صداهای احتمالی اطرافش نترسد و می گویند: اگه ته پر و مار دعوا گیرنه تو نترسی، راد بزوئه تو نترسی ، جیغ بزونه نترسی![8]
وقتی کودک چند ماهه شد 
« با دانه ی برنج پخته شده بر موهای جلوی سرکودک آبی میرکا تیم[9] می زنند » 
تا از چشم زخم دیگران در امان باشد .
« هنگام در آمدن دندان کودک برایش دندانک [10] می پزند »
آن ها از زبان کودک می گویند : اگر مادرم می دانست دندان در آوردن چقدر سخت است روکش گهواره ام را می فروخت و برای من آش دندان فشان می پخت. 11

_________________

1-            در افسانه های بنار این افسانه با اندک اختلافی وجود دارد . شعر در بنار به این صورت است که « خواهر سرگشته / مُچ کُچِ مُونِ مُر کرده / شو بُنِی درختی گِل کرده / تا خدا مُنِ بلبل کرده » - افسانه های بنار در حال جمع آوری است .

2-            این ضرب المثل در بنار رایج است که « قوم اگر گوشتت را بخورد ، استخوانت را دور نمی ریزد. »

3-              از وبلاگ « بیتوته » باورهای عامیانه مردم ایران در مورد بچه

4-              پسر

5-              پرواز کن

6-              دختر

7-              بیفت
8] - اگر پدر و مادرت دعوا کردند تو نترسی ، اگر رعد و برق زد تو نترسی ، اگر جیغ زدند نترسی!
[9] - مهره آبی رنگ که برای دفع چشم زخم استفاده می شد
[10] - آشی مخلوط از گندم انواع حبوبات و گوشت و پس از آن که کودک اولین دندانش در آمد می پزند .

11 – از وبلاگ روزهای روشن / سکینه دیو سالار

 

 





تاریخ : شنبه 93/12/9 | 6:13 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

 تولد  - کودک   3

وقتی رستم به دنیا آمد ، برای این که اطلاع دقیقی به سام ، پدر بزرگش بدهند ، :

یکی کودکی دوختند از حریر

به بالای آن شیر نا خورده شیر

درون اندر آگنده موی سمور

به رخ برنگاریده ناهید و هور

به بازوش بر اژدهای دلیر

به چنگ اندرش داده چنگال شیر

به زیر کش اندر گرفته سنان

به یک دست کوپال و دیگر عنان

نشاندند آنگه بر اسب سمند

به گرد اندرش چاکران نیز چند

چو شد کار یکسر همی ساخته

چنان چون ببایست پرداخته

هیونی تکاور برانگیختند

به فرمان بران بر درم ریختند

مر آن صورت رستم گرز دار

ببردند نزدیک سام سوار  1

- بچه که به دنیا بیاید و یکى از خویشان او بمیرد بدقدم است. 

- بچه که در ابتداى راه رفتن کونخیزه بکند پشتش دختر است. 

- بچه که در شروع راه رفتن دمر راه برود پشت او پسر است.

- هرگاه بچه دست چرب به سر خود بمالد کچل مى‌شود. 

- بچه کوچک دروازه باز بکند (پاهایش را گشاد گذاشته سرش را به زمین بگذارد) مهمان مى‌آید. 

- پسربچه که چپق بکشد قدش کوتاه مى‌ماند. 

- پسربچه که تریاک بکشد در بزرگى ریش در نمى‌آورد. 

- بچه که به دنیا مى‌آید روزیش را با خودش مى‌آورد. 

- پسربچه که برنج خام بجود کوسه مى‌شود. 

- بچه که دندانش از بالا در بیاید بدقدم است براى رفع آن او را از بالاى بام کوتاهى در چادر مى‌اندازند. 

- دایه که شیرش کم مى‌شود رو به قبله نشسته آش رشته را با صد دینار شیراز در هاون مى‌کوبند و به او مى‌خورانند.

براى دفع چشم‌زخم با ذغال سر تخم‌مرغ را به اسم مادر و ته آن را به اسم پدر بچه‌ یا ناخوش نشان مى‌گذارند، سپس همه کسانى‌که بچه را دیده‌اند اسم برده روى تخم علامت مى‌گذارند بعد در یک تکه از پیراهن چرک بچه تخم را با یک شاهى پول و قدرى نمک و زغال گذاشته بالاى سر او از نو اسم همان اشخاص را تکرار کرده تخم‌مرغ را فشار مى‌دهند، به اسم هر کس شکست او بچه را چشم‌زده است کمى از زرده آن را با کف پا و مغز سربچه مى‌مالند و آن یک شاهى را به گدا مى‌دهند.

بچه کوچک را وقتى که نشان مى‌دهند هر کدام از حضار یک تکه از نخ لباسشان مى‌دهند تا آن را با اسفند دود بکنند که بچه نظر نخورد.

براى رفع بیمارى و چشم‌رخم (بچه نوزاد را باید از چشم‌زخم مردم ناپاک حفظ کرد ـ دینکرت 22 ـ 31 ـ 8) اسفند دود مى‌کنند (و چون بوى بر آتش نهند و باد بوى آن را مى‌برد تا آنجا که آن بوى برسد هزار بار هزار دیو دروج نیست بپاشند و کم شوند و چندان جادو و دیو و پری) اگر این کار را نزدیک غروب بکنند بهتر است. یک تکه پارچه نخ یا یک تار از بند تنبان و یا خاک ته کفش کسى که نسبت به او بدگمان هستند گرفته با قدرى اسفند دور سربچه یا ناخوش مى‌گردانند و مى‌گویند:

اسفند و اسفنددونه

اسفند سى و سه دونه

از خویش و قوم و بیگونه

هر که از دروازه بیرون برود

هر که از دروازه تو بیاید

کور شود چشم حسود و بخیل

شنبه‌زا، یکشنبه‌زا، دوشنبه‌زا ....جمعه‌زا.

کى کاشت؟ پیغمبر؟ کى چید؟ فاطمه، براى کى دود کردند؟ براى امام حسن و امام حسین

به حق شاه مردون

درد و بلا رو دور گردون 2

_________________

-1  شاهنامه فردوسی – جلد اول – ص 177

-2 از وبلاگ « بیتوته » باورهای عامیانه مردم ایران در مورد بچه





تاریخ : جمعه 93/12/8 | 1:30 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

تولد - کودک 2

معمولا اعتقادات مردم نواحی یک کشور و بعضا قاره یا حتی جهان ، شباهت زیادی به هم دارد . برای مثال هنگامی که در روستای بنار آب شیرین سخن از وجود جن در برخی از خانه ها مطرح می شود ، 1درست و بی کم و کاست مانند برخی از داستان های گابریل گارسیا مارکز در امریکای جنوبی است 2. به همین دلیل ، هر جا که بشر نتوانسته مشکلات خود را حل کند ، اشکال کار را به گردن دیگران از جمله جن انداخته . به عنوان نمونه زنان و نوزادانی که پس از زایمان ، دچار مشکلات بهداشتی و بیماری های ناشی از نبود مراقبت های ویژه می شدند ، تقصیرات را به گردن « آل » و « جن » و « دی یال » و ... می انداختند .

در این شماره ، بخشی از باورهای مردم اقصا نقاط کشورمان در باره ی کودک و نوزاد با هم مرور می کنیم :

مشهور است که چون فرزندى متولد شود جنى هم با او به‌وجود مى‌آید و با آن شخص همراه مى‌باشد و آن جن را همزاد مى‌گویند (برهان قاطع )

هر گاه کودکی دندان شیری‌اش می‌افتد دندان شیری بچه را به طرف کلاغ در پشت بام می‌اندازند و به کودک یاد میدهند که جملات زیر را تکرارکند:« قارقا منه دیش گتیر، جیبونده یمیش گتیر » 

اگر بچه ای بترسد و یا مریض و بیمار شود پیراهن وی را در برابر چشمانش می‌‌سوزانند تا ترس و مرض از وی دور شود. 

- معمولاً بچه و نوزاد را روی طاقچه قرار نمی‌دهند و اعتقاد دارند این کار خوش یمن نیست.

- بچه که تازه به دنیا آمده تا ده شب بالاى سر وى شمع مى‌سوزانند تا اینکه روز دهم با جام چهل کلید آب ده به‌سر او بریزند.

- شب شش بچه که اسم او را مى‌گذارند نباید بچه را به زمین گذاشت و در آن شب شش‌ا‌نداز هم باید درست کرد.  

- کسى که دعا همراه دارد نباید وارد اطاق بچه بشود مگر اینکه دعاى خود را در خارج بگذارد. 

- اگر بچه روز جمعه به دنیا بیاید باید هم وزن او خرما بکشند و به تصدیق بدهند والا بزرگ خانواده مى‌میرد.

 کسى که هفت دختر داشته باشد اگر پسر پیدا بکند بدشگون است. 

- بچه‌اى که روز عیدقربان به دنیا بیاید حاجى است. 

- بچه که دَمر بخوابد و پا را از پشت بلند کند پدر یا مادر وى مى‌میرد. 

- بچه‌اى که زیاد گریه بکند خوش‌آواز مى‌شود. 

- بچه‌اى که زبان خود را زیاد بیرون بیاورد دلیل آن است که مادرش وقتى او را آبستن بوده مار دیده است. 

- پدر و مادرى که هرچه بچه پیدا کنند زود بمیرد و بچه‌هاى آنها پا نگیرند اسم بچه‌ آخرى را اگر دختر باشد بمانى خانم مى‌گذارند و اگر پسر باشد او را آقا ماندى یا خدا بگذار و یا مانده على مى‌نامند3 

__________________

1- رجوع شود به مقاله سهیلا غلامی  - بوشهر نامه شماره 14

2-  مجموعه داستان های کوتاه گابریل گارسیا مارکز

3- وبلاگ « بیتوته » باورهای عامیانه مردم ایران در مورد بچه   . 





تاریخ : پنج شنبه 93/12/7 | 9:55 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

تولد       1

در جامعه ی سنتی و مرد سالار ایران ، فرزند پسر بیش از دختر اهمییت داشت وکنجکاوی زنان برای این که بدانند بچه ای که دارند آیا پسر است یا دختر ، راه هایی وجود داشت که در بخش های آینده به مواردی اشاره خواهد شد .

معمولا در هر روستا حداقل یک یا چند زن وجود داشتند که « تیه   tiyeh » نامیده می شدند . آنان در هنگام زایمان زنان ، به او کمک می کردند تا وضع حمل کند چرا که زایمان ها در روستا انجام می گرفت و امکان انتقال به موقع زنان به شهر وجود نداشت .  تیه ها نیزمعمولا اطلاعات علمی و مناسبی دررابطه با کار خود نداشتند و براثر تجربیات خود معروف و مشهور می شدند . عدم رعایت نکات بهداشتی نیز باعث می شد تا گاهی عفونت های پس از زایمان دامنگیر زن یا نوزاد شده و  باعث بیماری کزاز در زنان یا نوزادان شود و آنان را از بین ببرد .

از جمله زنان شاخص در روستای بنار آب شیرین که به حق ،  به گردن همه ی اهالی بنار حق دارد ، مادر علیمراد کهنسال بود . وی زنی استاد ، امین ، خوش صحبت و کاردان بود که یک تنه و بدون هیچ گونه چشمداشت مادی یا معنوی ، در خدمت زنان بنار بود . از جمله خصلت های شخصی وی نیز شوخ طبعی و حوصله بود . وی در بعد از ظهر یکی از روزهای تابستانی از دنیا رفت تا با رفتن او ، نسل تیه های سنتی در بنار منقرض شود و دیگر کسی به پای او نرسد و نامش در ردیف افراد موثر در بنار بماند . مادرم می گفت : روزی داشتم بزهایمان را زیر « گهر» می بردم تا به گله بپیوندند . مقابل در منزل علیمراد کهنسال رسیدم . در حیاطشان باز بود . مادر علیمراد که زیر درخت کُنار وسط حیاط نشسته بود صدایم کرد  و گفت : دی مَحمَد ! مگر ما تا کی زنده هستیم . بیا تا پیش هم بنشینیم . عصر همان روز صدای « لیک  lik = شیون » در روستا بلند شد و خبر رسید که مادر علیمراد کهنسال در گذشته است .

____________

در رابطه با ایشان ، طرح مقاله ای داشتم که چند سال پیش ، برای تکمیل شدن در اختیار آقای شهریار کهنسال ، نوه ی ایشان گذاشتم که متاسفانه نه تنها کامل نشد ، بلکه نوشته های خودم نیز تا کنون به دستم نرسیده است . اگر شما نیز در این رابطه سخنی دارید یا اگر نوشته های ذکر شده به دستم رسید ، این مقاله برای ثبت در تاریخ بنار ویرایش خواهد شد .





تاریخ : چهارشنبه 93/12/6 | 5:35 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

وبلاگ بنارانه آرشیو نوشته هایی است که به یاری خداوند بزرگ ،  در آینده ای نزدیک ، به صورت کتابی پیرامون بنار آب شیرین منتشر خواهد شد . به همین منظور از همه ی شما می خواهم که در این رابطه با بنارانه همکاری بفرماییدتا ضمن تنوع مطالب ، نامتان به عنوان نویسنده ی آن کتاب درج شود  . نوشته ی شما در باره ی هر چیزی که باشد برای ما ارزشمند است . نوشته ی شما اگر یک سطر هم باشد ، در آن کتاب از آن استفاده خواهد شد . شما در باره ی هر موضوعی که دوست دارید می توانید برای ما بنویسید . موضوع هایی مثل خاطرات ، اخبار ، گرما و سرما ، فصل ها ، باد و باران ، آداب و رسوم، ضرب المثل ها ، روات ها ، رودخانه ، مردم ، گیاهان و درختان ، آبزیان ، بناهای قدیمی ، طایفه ها ، جمعیت ، مهاجرت ، آموزش  پرورش ، مدرسه ، افراد شاخص ، بیماری ها ، واژه های قدیمی ، باورها ، بافت خانه ها ، طایفه ها ، دین و زبان، مذهب ، تعزیه، اخلاق و عادات ، عید ها و جشن ها ، بازی های محلی ، ضرب المثل ها ، و صد ها مورد دیگر .

پس هیچگاه نوشته ی خود را کم مایه مپندارید و از همین امروز دست به کار شوید و در باره ی هرچه دلتان خواست ، بنویسید . 





تاریخ : دوشنبه 93/12/4 | 10:38 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

زن و جامعه        10

  جارو کردن خانه و حیاط ، خاص زنان بود . آنان از برگ نخل ( پیش   pish )  یا خوشه ی خشکیده و تکانده شده ی خرما ( پنگاش pangaash ) برای این  کار استفاده می کردند . گرد و خاک فراوان ناشی از آن همیشه آفت سلامتی زنان بود و به منظور رفع این مشکل ، بسیاری از زنان ، بال مینار و دختران ، گوشه ای از چادر خود را روی دهان و بینی می بستند و جارو می کردند . جاروی حیاط وسیع روستا و محیط آلوده با پهن حیوانات ، گاه ساعت ها به طول می انجامید . زنان پس از جارو ، خاک ها و کود های حیوانات را به جاهای خاص می ریختند . « تلنگون » خاص کود بود که در بسیاری موارد ، هر کسی در گوشه ای از منزلش گودها را جمع می کرد . اگر تلنون ها در محوطه های روستا نیز تشکیل می شد ، هر تلنگون به نام صاحب اصلی آن معروف بود مثلا تلنگون فلان . این گونه تلنگون ها معمولا در نزدیکی  حیاط کسانی که گله ی بیشتر و بزرگتری داشتند شکل می گرفت . پیش تر نیز نوشته شد که بلندترین نقطه ی بنار ، تلنگونی بود که در جای حسینیه ی اعظم بنار قرار داشت . حمل کود در اوج آن تلنگون نیز کار زنان روستا بود . آن تلنگون به خاطر موقعیت جغرافیایی و ارتفاع ، جایی بود که برخی از افراد از جمله میر ابراهیم سلمانی روی آن می رفت و با صدای بلند و رسا ، اخبار مهم از جمله گم شدن ، پیدا شدن اشیا ، زمان  حرکت برای گرفتن « میگ  meyg  = ملخ ) و ... را به اطلاع مردم می رساند . البته بانگ کردن برخی گم شده ها فرق می کرد مثلا هرگاه بز یا گوسفندی به خانه نمی آمد و گم می شد ، معمولا توی کوچه ها می رفتند و کسی که مالش گم شده بود ، در حین حرکت ، با صدای بلند مثلا می گفت :

« یه کهره ی نی  تو فده هر کیه بگو یلّا  »

یک کهره ای در حیاط هرکسی است بگوید یا الله

 Ye  kahrey  ni  tu  fedah  har  kiye  bogu  yallaa

 در چنین مواری نیز ، یک زن یا دختر همراه کسی بود که در کوچه صدا می کرد .

 

علاوه بر مواردی که گفته شد و کارهایی که در بخش کشاورزی مطرح گردید ، نه تنها رد پای زنان در همه ی کارها مشهود بود بلکه بسیاری از کارها مستقیما توسط زنان انجام می گرفت . 





تاریخ : یکشنبه 93/12/3 | 12:54 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

زن وجامعه

9

 از دیگر کارهای دختران و زنان در روستای بنار آب شیرین ، جمع آوری تپاله های گاو بود . هر صبح ، زن خانه تپاله های تازه ی گاو را از روی زمین برداشته و به صورت گلوله ای بزرگ در می آورد و آن را روی لبه ی دیوار کوتاه خانه یا آغل در کنار هم می چسباند تا به مرور زمان بر اثر تابش آفتاب خشک شود و برای سوخت زمستان آماده گردد . پاییز که می آمد و پیش از اولین باران ، تپاله های خشک شده که به « گووک  guvak » معروف بودند را به درون خانه ی « چالدونی ( چاله دانی ) » برده و در گوشه ای می انباشتند تا هم از آتش آن در شب های زمستانی گرم شوند و هم برای پختن نان و غذا از آن استفاده کنند . آتش تپاله ی خشک ، دوام زیادی داشت . از دیگر کارهای زنان و دختران ، جمع آوری « سر ser  » بود . سِر ، به پشکل و پهن میش و بز گفته می شد . شب های تابستان ، « گله ی دزه galle – ye – deze  » ( گله ی عمومی روستا که اثر مردم در آن تعدادی بز یا میش داشتند .)در میدان روستا می خوابید و ظهر های تابستان نیز معمولا زیر بزرگترین و سایه گستر ترین درختان کُنار قاش می گرفت( می خوابید ) . پس از حرکت گله و رفتن برای چرا ، زنان و دختران مشغول جارو کردن و جمع آوری پهن جای گله می شدند و آن را در کیسه ریخته و به خانه می بردند تا ازآن به عنوان سوخت استفاده کنند . جارو کردن محوطه ی خانه و حیاط نیز به عهده ی زنان و دختران بود . 





تاریخ : شنبه 93/12/2 | 2:40 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

زن و جامعه     8

 تنها هنگامی که به دختران و زنان خوش می گذشت فصل بهار بود . دراین فصل ، دختران طبق اطلاع رسانی قبلی با هم و به صورت دسته جمعی به بیابان های اطراف بنار می رفتند و ضمن تماشای طبیعت زیبا و دلپذیر ، در هوای خوش بهاری به علف چینی می پرداختند . آنان با داس های کوتاه که به « داس علفی »  موسوم بود و دسته و تیغه ی کوتاهی داشت علف را از سطح زمین یا از زیر لایه ی نازکی از پوسته ی خاک می بریدند و دسته دسته در دست ها نگه می داشتند . دست هایشان که پر می شد ، آن را در « شیگون shigun » » می ریختند . شیگون بخشی از « چوقه ی علفی » بود که آن را به صورت کیسه ای می پیچاندند تا بتوانند مقدار زیادتری علف را با خود حمل کنند و مجبور نباشند برای هر دسته علف ، به نقطه ای بروند و علف ها را بگذارند . شیگون در واقع کیسه مانندی بود که یک سر به شانه ها و گردن آویزان می شد و یک طرف آن جا داشت که دست در آن برود . شیگون به سمت چپ یا راست علف چین آویزان بود . هر بار که شیگون لبریز از علوفه می شد ، آن را درنقطه ای خاص که آن را نشانه می کردند تا گم نشود ، خالی می کردند و همه ی علف ها را روی هم « کوپ kup  » می کردند و هنگامی که به اندازه ی نیاز یا توان چیده بودند ، علف ها را در چوقه یا چادر هایشان می ریختند و گوشه های آن را گره می زدند . چوقه ی علفی از جنس خشن و محکم بود . بستن چوقه روش خاصی داشت . پس از بستن چوقه ی لبریز از علف ، به پشت روی چوقه می خوابیدند و سرشان را در حلقه ای که براثر گره زدن درست شده بود کرده و دو دست را از دو گوشه ی دیگر آن بیرون می آوردند و چوقه را در حالی که به پشت داشتند ، بر می خاستند و همه با هم  پیاده راه بیابان تا خانه را طی می کردند . علوفه های تازه را در حیاط خانه های روستایی پهن می کردند تا چند روز آفتاب بخورد . بچه ها در شب های بهاری روی علف ها غلت می زدند و لذت می بردند و زنان و مردان نیز علف ها را به صورت « بُرّه  borreh »در می آوردند . برای این کار ، یک نفر کنار علف ها می نشست و عوفه ها را به هم می پیچاند و یک نفر دیگر نوار علوفه را در دست گرفته و درحالی که در جهت خلاف نفر اول آن را می پیچاند به عقب می رفت و نواری از علوفه درست می کرد که به چند متر می رسید . آنگاه که طول آن نوار به حد تقریبی سه متر می رسید ، نفری که ایستاده بود ، برمی گشت و نقطه ای از آن علوفه ی نوار شده را می گرفت به طوری که به سه لایه ی یک متری تبدیل شود . آن گاه هرکدام از آن دو نفر ، یک سر آن علوفه را در جهت مخالف نفر دیگر می پیچاندند تا به حدی که علوفه ، به نواری سه لایه و یک متری تبدیل می شد . پس از آن که تمامی علف ها به برّه تبدیل می شد ، برّه ها را به بالای خانه پرت کرده و در کنج دیوار اتاق به گونه ای که بخشی از آن روی بام و بخشی آویزان باشد ، روی هم به صورت انبوه آویزان می کردند تا غذای زمستان سال آینده را ذخیره کنند . ساختن برّه در شب و زیر نور ماه انجام می گرفت و همیشه با تفریح توام بود به همین خاطر ، کودکان نیز در حد توان خود در ساخت آن به بزرگترها کمک می کردند . همیشه یک پای ثابت ساختن بره ، زنان و دختران بودند    . 





تاریخ : پنج شنبه 93/11/30 | 5:48 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

زن و جامعه     7

کارهای زنان در روستا

  در روستا کارهای عمده ی خارج و داخل خانه با زن است . گاوداری ، درست کردن نان ، بچه داری ، پختن غذا ، دادن علوفه به احشام از کارهای زن خانه است .

یک زن روستایی صبح به هنگام خروسخوان از خواب بیدار می شود .  اول با نماز صبحگاهی برای دوشیدن شیر گاو خود را آماده می کند و بعد با دوشیدن شیر ، علوفه برای گاو ها توی آغل می آورد و به سراغ مرغان می رود و در مرغدانی را باز می کند . برای آن ها دانه می ریزد و با صدای « بیچ بیچ » آنها را به دور خود فرا می خواند . بعد یکی یکی بچه ها را از خواب بیدار می کند . او که قبلا چای و ناشتا را آماده کرده ، بعد از صرف صبحانه هریک را روانه ی کار می کند . مرد بیل را روی دوش خود می گذارد و از خانه خارج می شود . زن بچه ها را روانه ی مدرسه می کند . قبل از آن که مرد از صحرا به خانه برگردد ، زن باید نظافت را انجام داده باشد . غذای ظهر که از شیر گاو درست شده را آماده کند . گاهی ماست و گاهی از ماست دوغ درست می کند . نان هم یکی از کارهای عمده ی خانه است. او اول خمیر را با دستان در درون « تشت » درست کرده و بعد آن را به روی تخته ای صاف و دایره ای به نام « خون » پهن کرده و به « تابه » (تُوِه)گذاشته و آن را می پزد و بعد از اتمام این کار ها به صحرا رفته و با وسیله ای که دارند ( الاغی که به گاری بسته می شود ) تا نیمه ای از روز به چیدن علف سپری می شود و با کوله باری از خستگی و بی رمقی به خانه باز می گردد و مشغول رسیدگی به بچه هایش و مردش می شود و با دادن غذا که همان ماست و نان و نوعی سبزی که در صحرا می روید به نام« کاکل » ، ظهر را سپری می کند . عصر باز هم سری به گاوها می زند و برای دومین بار آن ها را می دوشد بعد به آغول می برد و علوفه ای که صبح از صحرا برایشان تهیه کرده است به آنها می دهد . مرغ ها و جوجه ها را با صدای خوش و آشنا و همیشگی فرا می خواند و به آن ها دانه می دهد و آن ها هم به نوبه ی خود به داخل مرغدانی می روند . زن شیری که از گاو گرفته را روی اجاق می گذارد تا بجوشد و برای غذای ظهر فردا آماده شود . آنگاه با خستگی فراوان به خواب خوش و شیرین می رود تا شاید فردا بتواند با روحیه ای شاد و تازه کار فردا را شروع کند . 

این مقاله در سال 1374 ( نوزده سال پیش ) نوشته شده و برای اولین بار منعکس می شود . 





تاریخ : چهارشنبه 93/11/29 | 11:7 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
.: Web Themes By Akj :.