ازدواج 1
در گذشته های نه چندان دور در روستاهای ما رسم چنین بود که اگر جوانی به سنی می رسید که بزرگان تشخیص می دادند باید زن و زنبیلی به هم بزند ، بزرگتران وظیفه داشتند برای او آستین بالا بزنند . جوان به علت فرهنگ حاکم ، خودش دختر مورد علاقه اش را پیدا نمی کرد و اگر هم پیدا می کرد ، باید از فیلترهای متعددی می گذشت . پدران یا بزرگتران برای او دختری مناسب را می یافتند که در خوراو باشد . معمولا این انتخاب در بین فامیل صورت می گرفت و معتقد بودند که قوم اگر گوشتت را بخورد ، استخوانت را بیرون نمی اندازد و نیز براین باور بودند که عقد دختر عمو و پسر عمو در آسمان بسته شده است . پس از این که بزرگان خانواده دختری را در نظر گرفتند و توافق خانواده ی دختر را نیز جلب کردند ، بعد از آن به پسر خبر می دادند . برخی از نامه هایی که از نسل های قدیم تر بنار مانده است ، به این مطلب اشاره دارد . در بعضی از این نامه ها ، پدر برای فرزندش که در کویت کار می کرد ، دختران مورد نظر خودش را نام می برد تا او نیز بدون دیدار و هم صحبتی با او ، بپذیرد . این رسم با شدت و سختگیری بیشتری هم اکنون نیز در برخی از کشورها حاکم است برای نمونه در کشور افغانستان ، بدون این که پسر ، دختری را ببیند ، طبق توافق خانواده اش ، او را تایید می کند . در این معامله مبلغی تعیین می گردد و پسر باید تمام آن مبلغ را بپردازد تا بتواند زنش را به خانه ببرد یا این که بخشی از مبلغ را پرداخته و زن متعلق به او شود . تا زمانی که مبلغ کامل پرداخت نشده ، زن در منزل پدر می ماند ولی برای زن و شوهر در منزل پدر زن اتاقی در نظر گرفته می شود تا زندگی کنند و پس از پرداخت کامل پول ، از آنجا بروند . در اعراب نیز دختر هیچ گونه اختیار و قدرت انتخابی نداشت ولی در ایران باستان براساس داستان هایی که به ما رسیده است ، اختیار زنان بیشتر بوده است . در شاهنامه ی فردوسی می خوانیم که تعدادی از زنان در طول تاریخ به سلطنت رسیدند و درداستان خسرو و شیرین نظامی گنجوی آمده است که شیرین خود خسرو پرویز ساسانی را یافت و با او ازدواج کرد . شاید این موارد به دیدگاه جامعه به زن برمی گردد که از موارد فرهنگی است . در فرهنگ ما ، نه تنها در بنار بلکه در هیچ جایی ، زن جایگاه خاص خود را نیافته بود که این نکته امروزه رنگ باخته و زنان در عرصه های مختلف حقوقی به دست آورده اند . این بحث را در بخش زن در بنار در آینده بیشتر توضیح خواهیم داد و آنچه اکنون مورد نظر ماست ، ازدواج است .
جوان باید پیشنهاد بزرگتران را می پذیرفت و همراه با بزرگتری به دیار خانواده ی دختر می رفت اما اگر نمی پذیرفت در سربه راهی اش شک می کردند . دختر نیز که هیچ نقشی نداشت . پدر و مادر اختیار تام داشتند تا به جای او تصمیم بگیرند و او را به کسانی بسپارند که به قول قدیمی ها حق داشتند دستش را بگیرند و درچاه هم بیندازند . اگر دختری جسارت مخالفت داشت و روی حرف بزرگان خانه حرفی دیگر می زد ، سزاوار کتک بود . گاهی چنین دختری زیر شکنجه و ضرب و شتم ، بله را می گفت .
پوشاک 7
زیر شلواری پوشش عامه ی مردم در روستا بود . آنان هنگام پرداختن به کارهای معمول روزمره ، رفتن به شب نشینی ها ، دیدار با یکدیگر و ... از زیر شلواری استفاده می کردند و کسانی که کارهایی مثل حفر چاه یا ساختن گل یا خشت زدن ( قالب در کردن ) و این گونه امور می پرداختند ، از زیرشلوار کوتاه استفاده می کردند . آنان به این منظور ، زیر شلواری کهنه ای را تقریبا از محدوده ی زانو ، قیچی کرده و لبه ی آن را می دوختند و از آن استفاده می کردند . جنس شلوارها بسیار ساده و رنگ بیشتر آنان نیز خاموش بود . بعد ها نوعی پارچه وارد روستا شد که به « بشور بپوش boshur - bopush » معروف بود . این پارچه بسیار محکم بود و با دست پاره نمی شد ولی به واسطه ی جنس پلاستیکی آن ، به مرور زمان در آفتاب رنگ می باخت و فرسوده می شد . پارچه ی بشور بپوش همان طوری که از اسمش پیداست ، بلافاصله پس از شستن ، قابل پوشیدن بود چون علاوه بر سبک بودن ، با کمترین نسیمی نیز خشک می شد . این پارچه تـَرک هایی به موازات یکدیگر داشت و پس از کهنه شدن ، باز هم با دوام بود و تنها از مسیر ترک ها با دست ، قابل پاره شدن بود . مردان و زنان از این نوع پارچه برای زیرشلواری استفاده می کردند . دربین مردان ، استفاده از شلوار معمول نبود و تنها هنگامی که کسی برای شرکت در جلسه ای یا مهمانی ، مراسم فاتحه و این قبیل برنامه ها می رفت ، شلوار می پوشید . نیاکان ما اعم از زن و مرد ، گاه چند سال با یک زیر شلواری سر می کردند . به همین دلیل ، پرو ( وصله زدن ) امری رایج بود و شاید کمتر لباسی بدون پرو دیده می شد .
شلوار معمول پیر زنان و لباس عروسی زنان میان سال ، « قر gher» بود . قر یا شلوار باز ، برای پیر زنان رنگ های خاموش داشت . این شلوار در اصل چند لایه دامنی پرچین بود که تا پشت پا و روی زمین می رسید . قر ، علاوه بر این ، برای موارد خاصی نیز استفاده می شد . این نوع پوشش ، با رنگ های مختلف برای رقصیدن به کار می رفت . زنان هنگام رقص در عروسی ها ، طوری می چرخیدند که بر اثر چرخش و سریع ، لبه های قر از زمین فاصله می گرفت و قیافه شخص رقص کننده ، به شکل قارچی رنگین و چرخنده در می آمد و شاید به همین دلیل ، کم کم چرخیدن به قر دادن مشهور شد . قر زیبایی و جذابیت خاصی داشت . روی قر حتما از پیراهن رنگین چاکدار استفاده می شد . بعد از انقلاب ، به علت شرایط خاص جامعه و برچیده شدن بساط رقص های محلی در روستا ، پوشیدن لباس قر نیز در عروسی ها منسوخ شد .
مردم برای تهیه ی پارچه های مورد نیاز خود ، به برازجان می رفتند اما یکی از افرادی که در بنار مغازه ی پارچه فروشی باز کرد ، الله کرم رضایی فرزند حاجی بود . وی در دهه ی چهل یعنی بیش از نیم قرن پیش در منزل خود که بعد ها به حاج علی آذرنیوار و حاج رسول جاودان رسید ، یک باب خانه را به مغازه ی پارچه فروشی تبدیل کرد . در ورودی آن مغازه ، در کوچه و رو به غرب و روبروی ضلع شرقی منزل علی محمد باقری ( اسماعیل باقری ) باز می شد .
پوشاک 6
زمین صاف بنار به گونه ای بود که در تمام روستا و اطراف ، یافتن یک عدد قلوه سنگ ، کاری دشوار و یا غیر ممکن بود و سنگ ارزش خاصی داشت . مهدی کهنسال می گفت : « ما برای پیدا کردن سنگ و انجام بازی با سنگ ، به چهاربرج می رفتیم و سنگ می آوردیم .» با چنین شرایطی ، در بازی با سنگ ، بردن ارزشمند بوده و برنده چند سنگ در اختیار داشته که برای روزهای آینده اش ذخیره می کرده است . در زمین های زراعی ، گاه گاهی به سنگ های سفیدی برمی خوردیم که قابل حمل با یک و یا به آسانی با دو دست بود . این سنگ ها را کشاورزان برای کوبیدن میخ طویله ی الاغشان از جاهایی دیگر به آنجا می آوردند . این گونه سنگ های صاف که به صورت پراکنده در بیابان ها ی اطراف بنار یافت می شد ، همیشه یک قسمت خاص آن محل برخورد با پشت میخ طویله بود که به همین جهت سفید تر و فرورفته تر از دیگر جاهای آن سنگ بود . با توجه به این نکته ، راه رفتن در حیاط ، کوچه ، میدان و بیابان های بنار آب شیرین با پای برهنه ، امری معمول بود و جز در بیابان که گاهی خار به پا فرو می رفت ، هیچ مانعی وجود نداشت و کودکان از همان ابتدا پا برهنه دویدن را تجربه می کردند . افراد معدودی با کفش بودند ولی هرگاه مجلس یا مهمانی ویا برنامه ای عمومی یا خاص بود ، کفش می پوشیدند . همین امر باعث شده بود که کف پای مردم ضخیم باشد و راه رفتن با کفش نیز به راحتی انجام نگیرد . از هنگامی که برای شرکت کردن تیم های ورزشی فوتبال در مسابقات ، پوشیدن کفش را لازم دانستند ، عادت کردن برخی از افراد روستا ها به کفش زمان می طلبید اما هرگاه پوشیدن پای افزار لازم می شد ، زنان از نعلین استفاده می کردند . نعلین دو نوار چرمی بود که به صورت ضربدر به کف نعلین متصل می شد و پیر زنان بیشتر از آن استفاده می کردند . زنان جوان تر معمولا « کوش kowsh » می پوشیدند . رنگ کوش ها اغلب سبز بود . یکی از بازی های کلامی که مخصوص آن دوران بود این بود که برای سرگرمی از کسی می خواستند تا چند بار بی وقفه و پشت سر هم این جمله را بگوید « تف تو پشتِ کوشِ سوزِ دیت » ( تف در پشت کوش سبز مادرت ) شاید کسی نتواند درست تلفظ کند و باعث خنده و نشاط دیگران گردد . ضمن این که وجود حروف شین و سین و تتابع اضافات و مواردی دیگر در این جمله آرایه ها ، زمینه را برای خلاقیت ذهنی برخی از افراد آماده می کرد .
استاد ایرج افشار سیستانی در کتاب نگاهی به بوشهر جلد دوم صفحه ی 666 می نویسد : « پاپوش زنان دشتستانی نوعی صندل به نام « کوش » است . زنان جوان معمولا کوش سبز که به کوش « سغری » معروف است می پوشند و کلخچه زیبایی به نام بنارسی بر سر می گذارند و مقنعه ی سبز رنگی روی کلخچه می پوشند . »
مهندس ابراهیم زمانی نیز دراین زمینه می نویسد : « یکی از پاپوش های دیگر ،، کرکاو ،، (karkav )می باشد که تخت ( زیره ی ) آن چوبی (تخته ) است و رویه از چرم یا لاستیک استفاده می شود . »
مردان نیز به طور عموم « گیوه giveh » و « ملکی melki » به پا می کردند . اکبر صابری در صفحه ی 94 کتاب فرهنگ و مشاهیر برازجان می نویسد « ... گیوه و ملکی هر دو در کارگاه های ملکی دوزی و در بازار جنوبی برازجان که به بازار ملکی دوزان معروف بود تولید می گردید . »
هنر 27
نثر 2
احمد زمانی
یکی از کسانی که نوشته هایش بعد ادبی و هنری دارد احمد زمانی است . وی با فضا سازی های زیبایی که در داستان هایش به وجود می آورد ، نشان داده است که مایه های داستان نویسی را دارد و شاید این نیز بر اثر مطالعه ی کتاب های متعدد داستان است . وی اگر بخواهد دراین راه قدم بزند ، بی تردید داستان های قابل اعتنایی خواهد نوشت . از میان اندک داستان هایی که از وی سراغ داریم ، بومی گرایی حرف اول را می زند . عنصری که در آثار نویسندگان برجسته ی دنیا نیز به وفور دیده می شود . با هم داستانی از او را می خوانیم .
کاکل*
ساعت از11 گذشته بود.گرمای خورشید، بی رحمانه کوچه های روستارا به شلاق بسته بود. بادمپایی رونی(پلاستیکی)، سلانه سلانه ازخانه بیرون آمد درحالی که ازگرما، نای قدم برداشتن نداشت، گام خودرابه زوربرزمین می کشید. عاقبت بااخم وتـَخم فراوان، عصبانی وکلافه وعرق ریزان به محل موردنظررسید. ایستادوچشمانش درجستجوی سایه ای که بتواندخودراازگزندسوزناک آفتاب درامان نگه دارد، اطراف راکاوید. سایه ی باریک دیواری خشتی اورابه خودخواند. تکه سنگی راتکیه گاه خودکردودرباریک سایه جای گرفت. دست بربالای چشمانش گرفت وانتهای مسیری راکه ازروستای بنارسلیمانی به زادگاهش ختم می شدجستجونمود. اثری ازکسی نبود. کم کم تنی چندازدیگرهم ولایتی هایش نیزرسیدند. باهم به گفتگوی روزانه وصحبت های تکراری وسختی هایش مشغول شدند. پس ازساعتی، ازدورسیاهی پیداشدکه درحال حرکت به سمت روستا بود. چشم ها بی تابانه مسیررامی کاوید. پس ازلحظاتی یکی گفت: آمد. آری شخصی وچیزی که جمعیت مشتاق منتظرش بودندمی رسید. «اسد» باکوله باری ازکاکل که جمعیت گرسنه درپی آن به انتظارنشسته بودند تاسبزی همراه تلیتشان باشد، سررسید. همهمه وهجوم جمعیت لحظاتی بعد«اسد» راباتنها بیلی دردست، که به سمت «کپر»** می رفت، تنهاگذاشت واو درحالی که شاخه ای از«کاکـُل» دردستانش بود، مسیرگرمازده رادوباره به سمت خانه طی می کرد.
________
* kaakol =- شورگیاهی است صحرایی که آن رامانندسبزی باغذا، به ویژه بانان وماست[وترید- تلیت]می خورند. درلغت نامه دهخداازقول مؤلف آنندراج آمده است،« درسامی گفته یکی ازاقسام شوره گیاه است صحرایی که فقراخورند...وازفرهنگ ناصری آرد: خوردن آن درفارس متداول است .به لغت نبطی قاقلی وبه پارسی شابانک نیزگفته اند.» سیری درگویش دشتستانی- پری برازجانی صفحه ی 527-
**kepar = سایبانی است تابستانی که ازشاخ وبرگ درختانی مانندگزونخل وبوته های خارشترساخته می شود. ازکپرامروزه بیشتردرمزارع وباغ ها، درخانه به ویژه دراطراف حوض برپاکرده ودرروزهای گرم به خارشتراطراف آن آب می پاشیدندتاباوزش بادهوای خنک به درون آن واردشود.- همان- صفحه ی 529