سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 غذا ی سنتی

در مورد غذاهای سنتی بنار آب شیرین ، در چند سال پیش و طی سلسله مطالبی غذا ها را به قلم خانم بتول قاسمی به خوانندگان معرفی کردیم که امید است در فرصت های مقتضی ، استمرار بیابد  اما منظور از نوشتن این مقدمه آن است که بگوییم هر مکانی ، سنت خاص خودش را دارد که فرهنگ آن محیط از دل آن سر بیرون می آورد . سنت ها نه تنها بر حرف زدن ، برخورد ها ، پوشش و .... بلکه بر نوع غذاها و نحوه ی مصرف آن نیز تاثیر مستقیم دارد . علاوه بر آن ، هر محیطی را که در نظر بگیرید ، انواع غذاهایی دارد که جغرافیای ناحیه به آن تحمیل کرده است . برای نمونه در مناطق پر آب که محصول برنج فراوان است ، آش دوغ از غذاهای معمول است که با دوغ و برنج تهیه می شود و در دشتستان و بنار آب شیرین  کم باران و کم آب که گندم محصول مهم آن است ، « شله گنمی » یا للک و .... بیشتر است . جایی که خرما باشد ، « شله خرمایی » است و جایی که بلوط باشد ، «  کلگِ بلیط »( نوعی نان که از آرد بلوط به دست می آید و بیشتر با کله پاچه مصرف می شود ) . شرایط جغرافیایی و محصولات کشاورزی و دامی مردم ، مهم ترین نقش را در غذای مردم دارد . در شاهنامه می خوانیم که در زمان جمشید ، غذاهای متنوع گوشتی نبود . ( توضیح : استاد فریدون جنیدی ، جمشید و دیگر شخصیت های شاهنامه را به عنوان نمایندگان دوران های خاصی از زندگی بشریت معرفی می کند . بر اساس نظر ایشان ، منظور از جمشید ، یک برهه از تمدن انسانی است نه شخص . ) لذا می خوانیم :

فراوان نبد آن زمان پرورش

که کمتر بد از کُشتنی ها خورش

جز از رستنی ها نخوردند چیز

ز هر چز زمین سر برآورد نیز

پس آهرمن بد کنش رای کرد

بدل کشتن جانور جای کرد

ز هر گونه از مرغ و از چار پای

خورش کرد و یک یک بیاورد به جای

 - شاهنامه – جلد اول – ص 31  

همان طور که در قسمت های گذشته نیز اشاره شد ، غذای مردم بنار در تمام مدت طولانی تابستان ، فراورده های دامی بود . در بنار و نزدیکی های وقت ناهار ،  یا صدای ساییدن کشک در  « جوُنِ دو کَشکی » بود و یا بادیه های بزرگ دوغ و نان محلی که باید در پیاله های متعدد و به تعداد افراد خانوار خرد می شد و تلیت ( ترید ) آماده می شد و یا ماست بود که نان نم زده ی محلی و کاکل و ماست در کنارش در تویزه گذاشته بودند . این نوع غذا ، خود به خود نحوه ی زندگی ما را نیز برا آیندگان بازگو می کند همان گونه که ما از نوع غذای پیشینیان ، می توانیم زندگی آنان را در ذهن خود مجسم کنیم و چقدر احساس یگانگی می کنیم وقتی می شنویم مردم در زمان ساسانیان ، همان  غذای ما را داشتند . غذایی که اندک اندک در پرده های تبلیغات فسفودی رنگ باخته اند . در شاهنامه ی حکیم فردوسی می خوانیم ،  وقتی یزدگرد در آسیاب پناه می برد :

بدو آسیابان به تشویر گفت

که جز تنگدستی مرا نیست جفت

اگر نان کشکینت آید به کار

وزین ناسزا ترّه ی جویبار

بیارم جز این نیست چیزی که هست

خروشان بود مردم تنگ دست ...

یکی کهنه جبّین نهادمش پیش

برو نان کشکین سزاوار خویش

شاهنامه فردوسی جلد هفتم صفحه ی 237

و یا آداب تربیت که هم دین به آن پرداخت هم بزرگان حکمی .  به عنوان نمونه آداب غذا خوردن  که نباید در هنگام غذا ، صحبت کرد  :

بشد تیز بهرام بر خوان نشست

به نان  دست بگشاد و لب را ببست

شاهنامه فردوسی . جلد ششم  صفحه ی 16      





تاریخ : دوشنبه 95/10/6 | 6:14 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

  بهداشت

گل سرشور  

پیشتر در باره ی بهداشت در بنار آب شیرین سخن گفتیم . حال در ادامه ی آن مبحث ، به دو مقوله که به بهداشت ارتباط پیدا می کنند ، اشاره می کنیم . لابد همه ی ما این شعر سعدی را به یاد داریم که می فرماید :

گِلی خوش بوی در حمّام ، روزی

رسید از دست محبوبی به دستم

به او گفتم که مشکی یا عبیری

که از بوی دلاویز تو مستم .....

گلِ سر شور را بسیاری از شما که سن و سالی ازتان گذشته ، به یاد دارید . گل را از برازجان و از عطاری ها ی خریدند و به بنار می آوردند . افرادی که می خواستند حمام کنند یا این که فقط سر خود را بشویند ، مقداری از این مواد را در پیاله ای ریز ریز می کردند و روی آن آب می ریختند و قریب نیم ساعتی صبر می کردند تا خوب نرم شود . آنگاه موی سر خود را با آن می شستند . موی سر پس از استحمام و شستشو با گل سر شور نه تنها بسیار نرم و لخته می شد ، بلکه تا مدت ها بوی عطری ملایم نیز می داد . سابقه ی استفاده از این ماده ، چنان که از شعر ها بر می آید ، به طور مستند ، به یقین حداقل از قرن هفتم هجری است اگر چه بی شک سابقه ای طولانی تر دارد  . مولوی نیز در داستانی می فرماید :

طاس و مندیل و گل از التون بگیر

تا به گرمابه رویم ای ناگزیر

مثنوی معنوی . دفتر سوم صفحه ی   532

سرمه 

استفاده از گل و سنگ منحصر به گل سر شوی نیست . سرمه که هم باعث زیبایی و هم درمان بیماری های چشم است نیز از سنگ به دست می آید و شعرای بسیاری به این نکته حتی مکان آن اشاره کرده اند . آنچه می توان گفت این است که ذره ذره ی خاک میهن عزیزمان ایران ، گنج است و حتی خاکش نیز معطر است و داروست .

سنگ سرمه چون که شد در دیدگان

گشت بینایی شد آنجا دیدبان

 

مثنوی معنوی . دفتر اول  صفحه 79





تاریخ : یکشنبه 95/10/5 | 7:24 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

دو نکته در کشاورزی

غارس  مالکی

این اصطلاح از قدیم در بنار آب شیرین وجود داشته است و منظور آن است که زمین از یک نفر باشد و شخص دیگری کارهای کشاورزی را روی آن انجام بدهد و سهمیه ای را دریافت بکند .

این روش هم اکنون نیز وجود دارد اما اندکی پیش تر ، خانی یا شخص متمولی حاضر می شد یک منطقه یا بلوکی را از دولت اجاره کند و سالیانه مبلغ خاصی را در قبال آن بپردازد . خان که مسئولیت بلوک را برعهده می گرفت ، آن ناحیه را از طریق کدخدایان خود اداره می کرد . آنان زمین ها را در اختیار کشاورزان می گذاشتند و از آنان سهمیه می گرفتند و به خان می پرداختند تا خان نیز سهمیه ی شاه را بپردازد . بر این اساس ، تمام زمین ها متعلق به دولت بود . مثلا یک دولت سه یک یعنی یک سوم درآمد را دریافت می کرد . اما علاوه بر آن ، خان و کدخدا نیز برای خود سهمیه ای قایل بودند . بنابراین هیچگاه کشاورز نمی توانست زیر بار بدهی های خود کمر راست کند و اگر محصولی نیز به دست می آمد ، متعلق به خودش نبود . این وضعیت در ایران تا دوران حکومت پهلوی ادامه داشت اما شروع این کار از چه زمانی بوده است ؟ این روش در تمام دوران گذشته متداول بود با این تفاوت که اگر پادشاهی عادل حکومت را به دست می گرفت ، سعی می کرد سنگینی بار را از شانه ی مردم کشاورز بردارد . همان طور که قباد پادشاه ساسانی پدر انوشیروان چنین کرد . تا قبل از او ، یک سوم یا یک چهارم در آمد کشاورز متعلق به دولت بود ولی او دستور داد تا یک دهم به دولت پرداخته شود .

سه یک بود تا چار یک بهر شاه

قباد آمد و ده یک آورد راه

شاهنامه فردوسی  جلد ششم  صفحه ی 84

گل گلی نو

دعای باران از مراسم دسته جمعی است که در در سال های بی بارانی ، در روستای بنار آب شیرین انجام می گرفت . در این باره پیش از این نیز سخن گفته شده اما آنچه در اینجا لازم شد تا بدان اشاره شود ، آن است که مراسم دعای باران یا « گَل گلی نو »  ریشه در فرهنگ و تاریخ ایرانیان دارد . برای نمونه در زمان ساسانیان وقتی قحط سالی مردم را به تنگنا می کشاند ، پیروز ساسانی پادشاه دستور می دهد تا مردم از خانه ها بیرون آمده و دست به دعا بردارند  :

بفرمود تا خانه بگذاشتند

به دشت آمدند دست برداشتند

همی باسمان اندر آمد خروش

ز بس مویه و زاری و درد و جوش

ز کوه و زهامون و از دشت و غار

ز یزدان همی خواستند زینهار

برین گونه تا هفت سال از جهان

ندیدند سیری کهان و مهان

شاهنامه فردوسی . جلد ششم  صفحه ی 48     





تاریخ : شنبه 95/10/4 | 6:52 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

 مهره 

ز هوشنگ و طهمورث و جمّشید

یکی مهره بد خستگان را امید

رسیده به میراث نزدیک شاه

به بازوش برداشتی سال و ماه

چو مهر دلش گستهم را بخواست

گشاد آن گرانمایه از دست راست

ابر بازوی گستهم آن ببست

بمالید بر خستگی هاش دست

شاهنامه فردوسی . جلد سوم . صفحه ی 314

از دوران پیشین تا امروز ، یکی از مواردی که بین مردم ما رواج داشته ، استفاده از مهره بوده است . مهره ها انواع و اقسامی دارند و در رنگ های گوناگون با کاربردهای متفاوت در زندگی مردم وجود داشته اند . در باره ی مهره ها در کتاب باورهای مردم بنار آب شیرین ( هنوز چاپ نشده )  به صورت مشروح سخن گفته ایم و انواع آن را نام برده ایم . در این شماره ، به بخشی کوتاه در این زمینه فراخور همین شماره و به صورت خاص  از « مهره ی مار »  سخن خواهیم گفت .

هنگامی که دو مار در حال جفت گیری باشند ، اگر دختری لباسش را روی آن ها بیندازد ، مارها در زیر آن ، مهره ای می اندازند که به « مهره ی مار » معروف است و هرکسی چنین مهره ای را در اختیار داشته باشد ، انجام هرکاری برایش ممکن است . او حتی قادر می شود  می تواند به راحتی دوست را دشمن و دشمن را دوست کند .

غنچه ای را خار سرمایه دهد

مهره را از مار پیرایه دهد

مثنوی معنوی . دفتر ششم . صفحه ی   1169

   « مهره مار یا مار مهره ، مهره مهر ، دلِ دوستی ، زبان بند و جان دارو ، مشهورترین و در عین حال کمیاب ترین مهره هاست . مهره ای است خورنده ، غذایش فلفل است و چون گرسنه شود به حرکت درآمده و با برخورد به همدیگر صدایی جیغ گونه ، به سان گنجشک سر می دهند . مهره مار خبر دهنده و روزی بخش است .  پیش از خبر بد ، رنگش کِدر می شود و پیش از خبر خوش ، شفاف می شود ؛ این مهره را نیرویی است بس افزون ، کسی را یارای مخالفت با خواسته و یا گفته او نیست ، چشمان این مهره در زیر شکم قرار دارد ؛ مار مهره را دو گونه است ، گونه نخست بالای شکم خاکستری و سپید است و زیر آن زرد ، گونه دیگر زیر شکم سیاه و روی آن خاکستری و سپید ، اگر مهره زرد « نر » با مهره سیاه « ماده » درآب سائیده و به کسی دهند ، دیوانه می شود ؛ اما مهره زرد « نر » و زرد « ماده » را چنانچه در آب سائیده و به کسی دهند می میرد . می گویند شرنگی بس خطرناک دارد . » ( محمد بیابانی . حماسه ی درخت گلبانو  . صفحه ی 138  ) 

معروف ترین مهره ، مهره ی مار بود . حلال تمام مشکلات . از مریضی و دل دوستی و تنفر بگیر تا حل مسایل ساده . اعتقادشان به آن مهره چنان بود که به کنایه به کسانی که دست به هر کاری که می زدند و موفق می شدند ، می گفتند : « فلانی مهره مار دارد . » مهره ی مار چیزی نبود که قابل دسترسی برای همه باشد ، اگر در حلول ماه نو ، دختری مار نر و ماده ای را در حال جفت گیری ببیند و بتواند پیراهنش را روی آن ها بیندازد و بگریزد ، آن دو مار از خود دو مهره به جای می گذارند که مهره ی مار نام دارد ...

عقابی تیر خود کرده پر خویش

سیه ماری فکنده مهره در پیش / نظامی ، خسرو و شیرین

آن ها معتقد بودند که مهره های مار زنده اند ، چشم دارند ، غذا می خورند و غذایشان هم فلفل است . اگر گرسنه شوند جیک جیک می کنند . باید در کیسه شان فلفل ریخت . رنگشان زرد ، سفید و خاکستری یا یک طرفش سیاه و طرف دیگرش سفید است . مهره ی مار را باید اُسی کرد و بر آن ورد خواند .

پشت بیدستان . نصرالله احمدی . صفحه ی    342





تاریخ : جمعه 95/9/26 | 6:38 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

  جاهای دیدنی 

وقتی سخن از جاهای دیدنی به میان می آید ، ذهن ما بلافاصله آثار تاریخی را می جوید . اگر چه امروزه از آثار تاریخی بنار مانند برج سید محمد رضا سیاسی در منزل محب بی باک ، برج  خان در منزل کرم جعفری ، برج کهنه در زمین محمد جعفر غلامی در حاشیه ی رودخانه بین بنار و صفی آباد که به دستور مستقیم میرزا محمد خان غضنفرالسلطنه ساخته شد و .... اثری در دست نیست* اما دیدنی های روستای بنار ، به وسعت دامنه ی خاک آن روستاست .

بارها برای همه ی ما پیش آمده که دوستی از جایی دور به بنار آمده تا چند روزی را در روستایمان توقف کند و مهمانمان باشد . شما چنین فردی را با خود به کجا ها می برید و چه چیزهایی از روستایمان را به او نشان می دهید  ؟ پاسخ به این سوال تقریبا نزد همه ی ما مشترک است اما بسته به موقعیت زمان و فصل ها ، مکان های دیدنی با هم فرق دارند . لابد ما دوستمان را با خود به ساحل زیبای رودخانه می بریم تا ضمن دیدن آب رودخانه ی بنار آب شیرین ( حله ) چشم انداز زیبای آن را نیز از نظر بگذراند . دیدن درختچه های گز و کنار که محیط پیرامون رود را پوشانده ، به صورت نواری سبز از جنگل طبیعی ، وقتی زیبایی دوچندانی در جان بیینده می ریزد که ردیفی از نخل های سبز را آن سوی رود مانند سربازان سبز پوش همیشه بیداری مشرف بر منظره تماشا کنیم . حال اگر غروب باشد و انعکاس نور طلایی آفتاب ، خرمن خرمن موج زرین به ما هدیه کند ، جانمان از نشاط سرشار می شود و اگر پای در آب و قلاب در دست ، به انبوه ماهیان نقره ای بنگریم و گاه از میان آنان ماهی پرزردی به بیرون از آب پرتاب کنیم ، در زیبایی آن حیران می مانیم و یقین می کنیم که جهان پیرامون ما همیشه زیباست ولی ما آنچنان به اموری دیگر دل بسته و چشم دوخته ایم که زیبایی ها را کمتر می بینیم و باورمان نمی شود در روستای کوچکمان جهانی سرشار از زیبایی را می توان مشاهده کرد . دیدار از رود را به دیدار با کُنار بدل می کنیم و شاخه های رنگین و سرشار درخت سدر را می بینیم که پشت هر برگ کناری سرخ و شیرین یا ترش آشکار کرده تا با زبان خود ما را به دیداری فراموش نشدنی فرا بخواند . تا شاخه ای را تکان دهیم و در لابلای علف های بهاری « بُل » ( میوه ی رسیده ی کنار ) بچینیم . می توانیم از کنار تا نخل برویم و از خارک مکتیو و شیخ عالی خارک بچینیم ، بریمی و برهی را تجربه کنیم . نیم خون شهابی را دندان بزنیم و شهد رطب زلال کبکاب را به جانمان بریزیم . می توانیم مهمان را به آغا محمد ترک ببریم و مزارع زیبای گندم را به رخ او بکشیم و از توله های بین علف ها برای صبحانه اش دسته ای بچینیم . در گل زرد ها دوری بزنیم و جیکه بچینیم و از گیرقلا چیدن او به جای جیکه ، کلی بخندیم . می توانین ناهار را در سایه سار درختان آغا  بخوریم و بهار را بنگریم و بعد به روستا برگردیم و به آرامستان برویم و او را به دیدار شهیدان ببریم . عصر گاهان می توانیم با او به زمین فوتبال برویم تا بازی بچه های بدون امکاناتی را ببینند که عشق وادارشان کرده تا سال های سال بر فوتبال دشتستان آقایی کنند و در استان فوتبال خیز بوشهر ، نام روستایمان بنار آب شیرین را بپراکنند . می توانیم در کوچه ها دوری بزنیم و از پشت دیوارها ، به کـُنار ها و نخل ها سلام کنیم . آری زیبایی در وجب به وجب خاک روستایمان دامن گسترده و ما را به دیدار خود صلا می زند . کافی است اندکی از پوسته ی عادت به در آییم و هم خود و هم طبیعت و هم مردم خود و داشته هایمان را جور دیگر ببینیم . به قول زنده یاد  سهراب سپهری :

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید  

___________

*  در گفتار تاریخی آشنایی با بنار آب شیرین ، به موارد ذکر شده به صورت مشروح خواهیم پرداخت .

 

 





تاریخ : پنج شنبه 95/9/25 | 6:12 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

مرگ     13

آرامگاه بنار در سمت جنوب روستا و درست کنار راه ورودی فعلی قرار دارد به گونه ای که هر کسی به بنار وارد یا از آن خارج شود ، می تواند قبرها را شناسایی کند . زمین آرامگاه متعلق به حاج شیخ علی مظاهری بود و باغ وی نیز در سمت شمال و چسبیده به آرامگاه و در واقع حایل بین بنار و آرامستان  ، به طوری که زنان وقتی می خواستند کسی را نفرین کنند ، می گفتند امیدوارم پشت باغچه ی شیخ بیلنت ( امیدوارم تو را پشت باغچه ی شیخ – آرامگاه – بگذارند . ) در آرامگاه بنار آب شیرین ، مثل همه جای دیگر ، مقبره های شهدا جداگانه و به وسیله ی فنس  ، محصور است . همان طور که در شماره ی قبل نیز گفته شد ،  در بنار ، هر طایفه و فامیلی ، مرده های خود را در کنار یکدیگر دفن می کند . یعنی بر اساس مکان قبرها ، می توان به ارتباط طوایف با یکدیگر نیز پی برد .

از کودکی به ما آموخته اند که نباید به قبری با انگشت اشاره کرد چرا که بد یمن است و اگر کسی این کار را کرد ،  باید انگشت اشاره اش را با دندان گاز بگیرد و آنگاه بگوید « کاردِ کـُکام دسمه برید » ( کارد برادرم دستم را برید ) . این از باورهای مردم بنار است . مردم عصر روز های پنج شنبه به آرامگاه می آیند و برای شادی روح اموات ، فاتحه می خوانند . هنگام خواندن فاتحه باید ایستاد و نباید در حال حرکت فاتحه بخوانیم . همچنین مردم به شدت معتقدند که اگر انسان گناهکار و معاندی را در جای مقدسی دفن کنند ، بدنش نیز به قبرستان دیگری منتقل می شود و انسان پاک دامن و معتقدی به جای او در قبر قرار می گیرد و در داستان های روستا ، حکایات متعددی دراین باره وجود داشت . اگر چه معتقدند که در روز نیمه ی برات ( نیمه ی شعبان ) روح مردگان به منازل خود بر می گردد و مرده در تمام روزهای سال و همه ی حالات ، از زندگان و احوالات او خبر دارد اما روح یک مرده ، در بدو مرگ جسم ، قادر به این کار نیست بلکه پس از گذراندن گرفتاری های خود ، آزاد می شود که سفر کند . فرزاد شمس مهر از مهندسان فاز 19 شرکت مهندسی درریز در کنگان درباره ی یکی از افرادی که می شناخت برایم چنین تعریف کرد : روزی که مرد ، همه در اطراف قبرش بودیم و داشتند او را دفن می کردند . دخترش خندید . به او گفتم دراین شرایط چرا می خندی ؟ گفت چگونه گریه کنم ؟ خودش آنجا نشسته . ( دختر داشت پدر مرحومش را می دید که بالای قبر خودش نشسته ) . همچنین زنی تعریف می کرد که وقتی شوهرش را دفن کردند و مراسم تمام شد و می خواستیم برگردیم ، یکی از نوه های کم سن و سالش می گوید : چرا آ بابا ( پدر بزرگ )  نمی آید ؟ . پرسیدیم کجاست ؟ گفت آنجا نشسته بود و داشت چیزی می خورد .

مردم «  اعتقاد دارند که پس از مردن و خارج شدن روح از بدن ، ارواح خوبان به وادی السلام در نجف اشرف ... می رود . »   پشت بیدستان . نصرالله احمدی . صفحه ی 359

تا آن که روز قیامت فرا برسد و  در آن روز ، مردم نتیجه ی تمام اعمال خوب و بد خود را  بینند . 





تاریخ : چهارشنبه 95/9/24 | 6:28 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

مرگ       12

آیا در روزگار گذشته در بنار آب شیرین مراسم چهلم برای افرادی که از دنیا می رفتند برگزار می شده یا خیر  ؟ پاسخ این سوال را به روشنی نمی دانم . آنچه از پیران روستا رسیده و نتیجه ی نحقیق هاست این است که خیر و چهلم خاص امام حسین ( ع ) است اما شواهد مکتوب در آثار کهن ایران زمین نشان می دهد که در ایران باستان نیز مراسم چهلمین روز برای درگذشتگان برگزار می شده است با این تفاوت که در مدت چهل روز مراسم عزاداری برگزار می شده است . شاید سنگینی روحی و جسمی برگزاری مراسمی در این مدت باعث شده باشد که پس از گذشت یک هفته ، عزاداری را قطع کرده و در روز چهلم دو باره بر گزار می کرده اند . بهرام گور شخصیتی تاریخی است که وقتی از دنیا می رود ، فرزندش برای او مراسم عزا و سوگواری برگزار می کند :

چهل روز سوگ پدر داشت شاه

بپوشید لشکر کبود و سیاه

شاهنامه فردوسی . جلد ششم  صفحه ی 41

پس از مرگ افراد ، بازماندگان برای راحتی و آمرزش روح اوخیرات می کنند و  به خانواده های فقیر می دهند تا ثوابی به روح میت برسانند . رسم خیرات نیز که تا هم اکنون در بنار آب شیرین زنده است ، از جمله رسم هایی است که در ایران باستان وجود  داشته است . در شاهنامه ی فردوسی می خوانیم که  پس از مرگ رستم ، بازماندگانش خیرات می کنند :

به درویش داد آنچه بودش نهان

همی گفت با کردگار جهان

که : ای برتر از نام و از جایگاه

روان تهمتن بشوی از گناه

شاهنامه فردوسی . جلد چهارم صفحه ی 365

آنچه از موارد فوق بر می آید این است که مردم ارتباط خود با مردگان را قطع شده نمی بینند . در اخبار دیروز ( 22 آذرماه 95 ) شنیدیم که یکی از خانواده هایی که فرزندشان کشته شده بود و قصد قصاص داشتند ، مقتول را در خواب می بینند که خواهان گذشت از قاتل است . به همین دلیل از خون فرزند خود می گذرند . بنابراین مردم معتقدند که پس از مرگ نیز ارتباط ها به روش های دیگری برقرار است و مرده ها از همه ی احوال زندگان با خبرند و در واقع زمین برایشان خبر می برد . همچنین معتقدیم در روز نیمه ی برات که معادل با نیمه ی شعبان است ، مردگان به خانه هایشان سر می زنند . در این رابطه کلامی موزون  نیز در حافظه ی کودکی های من مانده است :

نیمه ی? براته      مُرده یَل دورِ  ولاته

این اندیشه نیز  از روزگار  باستان با مردم ما همراه بوده است . استاد فریدون جنیدی در صفحه ی 332 از کتاب ارزشمند داستان ایرانیان می نویسد :

« .... یک جشن دیگر در پنج روز پایانی سال ، به نام پنجه ی گهنبار ، یا گهنبار پنجه برگزار می شود که نام اوستایی آن « هَمَسپَت? مَ اِدَیَ » گاه است ، و چیزی در آن انبار نمی شود ، اما از همه ی آنچه پیشتر انبار شده است  ، در جشن و سور پنجه ، پیشکش فروهر نیاکان و روان در گذشتگان می شود ... ، از آنجا که ایرانیان باور داشتند ، در این گاه ، فروهر پدران و مادران و دیگر درگذشتگان به دیدار خان و مان فرزندان می آیند ... »       





تاریخ : سه شنبه 95/9/23 | 6:41 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

مرگ       11

چنانچه در شماره ی قبل آمد ، مردم نه تنها از روستا ، بلکه از هر جا که خبر دار شده بودند به فاتحه می آمدند و در آنجا به وسیله ی افرادی که جلوی در ایستاده بودند ، استقبال می شدند . بستگان درجه اول میت نیز در تمام مدت فاتحه روی پا ایستاده و گاه نیز جلوی مردم حرکت کرده و از فرد فرد آنان به خاطر حضورشان تشکر می کردند . این رسم همچنان پابرجاست . زنان نیز به فاتحه می آمدند . آنان نیز به صورت دسته جمعی وارد شده و هم زمان با ورود خود ، « لیک » می زدند ( شیون سر می دادند ) . زنان میزبان همگی بلند شده و لیک زنان از آنان استقبال می کردند . هر کدام از زنان تازه  از راه رسیده ، «  شَدّه » ( دستمالی بزرگ و چهار گوش با رنگ سیاه و حاشیه های قرمز بسته و ریشه ریشه ) دور گردن می کردند و مانند شال ، آن را از جلوی خود گره می زدند و می نشستند . زن دلاک ( سلمانی ) می آمد و آن ها را باز می کرد  و نزدشان می گذاشت .

پس از درگذشت کسی ، مردم تا چهل روز عروسی را تعطیل می کردند . این مدت در قدیم به یک سال هم می رسید و نیزبستگان درجه یک میت ،  تا یک سال لباس سیاه  از تن بیرون نمی کردند . این در حالی است که از دیدگاه ملایان روستا ، پوشیدن لباس سیاه کراهت داشت .  همچنین خانواده ی میت ، تا چهل روز « رِشته » درست نمی کردند . ( رشته نانی که به جای پختن ، آن را تا زده و با کارد به صورت رشته رشته در آورده و در آفتاب خشک می کردند . این مواد غذایی هم به تنهایی و به شیوه ی برنج ،  پخته می شود و هم با برنج مخلوط می گردد )  اگر مرده ای در  عصر جمعه دفن می شد  ، ماکیانی سر می بریدند و  در قبر می گذارند . مردم بر این باور هستند که کسی که مرده  و او را دفن کردند ، اندک اندک  مهرش سرد می شود یعنی به سوی فراموشی می رود .

مرا به بایگانی سپردی

به تدفـینم خاک پاشیدی

تا مهر? سرد کنم ..........

محمدغلامی . شعر فاصله ها را کوتاه می کند .  چاپ نشده

در قدیم ، برای مردگان رسم سنگ قبر نبود ولی با این وجود ، کسانی که مثل کدخدایان  شاخص بودند ، سنگ قبر نیز داشتند . در قبرستان بنار آب شیرین ، قدیم ترین سنگ قبری که من دیده ام  ، مربوط به حاج حیدر نعمتی کدخدای بنار است . پس از آن ، رسم بر آن شد که افراد توانمند ، قبر بستگان خود را گچی می کردند یعنی با گچ ، بخش بیرونی آن را می ساختند . اهمیت این کار چنان بود که اندک اندک طنز کنایی « قبر بواشه گچی که ! » ( یعنی خوب قبر پدرش را گچی کرد – یعنی هیچ کاری برای پدرش نکرد ) . پس از گچ ، سیمان که به بنار راه یافت ، اندک اندک  دامنه اش به آرامگاه ها نیز رسید و قبر ها سیمانی شدند . برخی ها قبر های مربوط به دهه های پیشین را نیز پیدا کرده و برای جلوگیری از محوشدنشان ، آن ها را سیمانی کردند . امروزه سنگ قبر های مجلل در قبرستان بنار آب شیرین ، بین رفتگان رقابت ایجاد کرده است      .





تاریخ : شنبه 95/9/20 | 6:51 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

مرگ     10

خبر درگذشت افراد ، خیلی زود پخش می شد و مردم روستاهای همسایه به صورت دسته جمعی می آمدند . اگر شخصی که از دنیا رفته ، از نظر تاریخی مهم بود ، در قدیم برای او اسب را کتل می کردند یعنی موی یال و دمش را کوتاه می کردند و پارچه ی سیاه برروی زین آن کشیده و آن را سیاه پوش می کردند چانچه مردم بنار آب شیرین پس از شهادت رییسعلی دلواری قهرمان مبارزه با انگلیس ، برای او مراسم فاتحه برگزار کرده و موارد یاد شده را انجام دادند .

این رسم نیز به بلندای فرهنگ ایران زمین است که در تمام نواحی دشتستان جاری بوده است و شاهد من ابیات درخشان حکیم توس است که فرمود :

سپه پیش تابوت می راندند

بزرگان به سر خاک بفشاندند

بریده سمند سرافراز دم

دریده همه کوس و رویینه خم

شاهنامه ی فردوسی . جلد دوم صفحه ی 93

به نظر می رسد خاستگاه جمله ی  کنایی « دیم بریده » و نفرین غیر مستقیم « دیمته بکنن » ( امیدوارم دمت را بکنند )  نیز از همین جا باشد .

جلوی منزل صاحب عزا و امروزه جلوی در مسجد ، دو ردیف از مردان ایستاده و به مردمی که به تعزیت و تسلیت می آیند ، خوش آمد می گویند . سلمانی روستا نیز موظف بود تا قهوه آماده داشته باشد و بعد ها نیز چای اضافه شد که باز او موظف به دم کردن چای بود اما قلیان را تعدادی از افراد دیگر چاق می کردند ( آماده ی کشیدن ) . قلیان در چنین مراسمی که جلوی دید همه بود ، مفهومی نمادین نیز پیدا می کرد . به همین خاطر ، کسی برای مردم قلیان می برد ، که جایگاه  هر فرد را بشناسد مثلا اگر خان یا شخص بزرگی در جمع بود که از لحاظ شخصیت اجتماعی بر دیگران برتری داشت ، ابتدا قلیان را به دست او می دادند . برای مردم عادی نیز باید قلیان را به ترتیب تحویل بدهند به همین خاطر ، در چنین روزی قلیان های افراد روستا را جمع می کردند و می آوردند . بسیاری از دشمنی ها که پیش می آمد ، ناشی از نحوه ی ارائه ی قلیان بود . اگر قلیان را ابتدا به شخصی که خود را بزرگ می پنداشت و یا از دست کسی که نوبتش رسیده بود  رد کرده و به دیگری می دادند ، بزرگترین خفت و تحقیر محسوب می شد و کار به قهر کردن و جاهای باریک می کشید . برچیده شدن بساط  قلیان در مراسم عمومی ،   در چند دهه ی اخیر با فتوای حجت الاسلام حاج سید جواد مهدوی از آبپخش صورت گرفت  . در قدیم که مراسم یک هفته ادامه داشت ، روزهای شنبه و سه شنبه تعطیل بود و روز پنج شنبه ، ختم گرفته می شد . در این روز عده ای از ملایان روستا یعنی کسانی که سواد خواندن قرآن کریم را دارند ، در منزل متوفی جمع شدهو هر کدام بخشی از قرآن را می خواندند به طوری که قرآن را در همان نشست ، ختم می کردند . این رسم هنوز مرسوم است . در فاصله ی مراسم ، حداقل دونفر نیز بالای گور میت شبانه روز برای او قرآن می خوانند . آنان ناهار و شام و صبحانه ی خود را از طرف منزل صاحب عزا دریافت می کنند ولی هدفشان ثواب است . قرآن خوانی در قبرستان و بالای سر میت ، متروک شده بود ولی به تازگی دوباره احیا شده و  ظرف یکی دو سال اخیر ، ملاهای سر قبر ، در بنار پول دریافت کرده اند . مراسم فاتحه در تمام روزهای مقرر و ذکر شده ، صبح و بعد از ظهر است اما این رسم نیز به به روز و آن تنها عصر ، تقلیل یافته است .  روز هفته یعنی هفتمین روز در گذشت متوفی ، مراسم صبح تا ظهر برقرار بود و مردم نیز ناهار خورده و به منازل خود می رفتند و مراسم خاتمه می یافت . مراسم هفته را معمولا طوری تنظیم می کردند که روز پنج شنبه باشد و عصر نیز به آرامستان می رفتند . در فاصله ی یک هفته ، نه تنها بستگان درجه یک میت ، بلکه تمام اهالی روستا ، از اصلاح سر و صورت خودداری می کردند . روز جمعه ، یعنی یک روز پس از اتمام مراسم ، سلمانی روستا به منزل بازمانده ی شخص از دنیا در گذشته می رفت و ابتدا سر و صورت صاحب عزا را اصلاح می کرد و پس از آن مردمی که در آنجا جمع شده و معمولا در دروازه نشسته بودند ، یکی یکی به وسیله ی سلمانی اصلاح می شدند . اگر تعداد افراد روستا زیاد بود ، سلمانی موظف بود که همکاران خود در روستاهای دیگر را به یاری بخواند تا این مهم انجام بشود . سلمانی ها ناهار را منزل صاحب عزا می ماندند        . 





تاریخ : جمعه 95/9/19 | 7:2 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()

مرگ      9

وقتی کسی می مرد ، تا یک هفته در منزل بازماندگان  میت عزاداری برگزار می شد . در روزگاران پیشین ، مردم روستا برای خانواده ی میت غذا می بردند چون می دانستند خودشان حوصله ی هیچ کاری را ندارند . روزهای شنبه و سه شنبه را برای عزاداری و یا برگزاری فاتحه بدیمن می دانستند و در این میان ، عزاداران استراحتی می کردند تا باز بتوانند در مقابل مردمی که نزدشان می آیند ، باشند و از آنان تشکر کنند . از مردم نیز با قلیان و قهوه پذیرایی می شد و قهوه را نیز بدون قند می خوردند .  رسم عزای یک هفته ای از روزگاران باستان به بنار رسیده بود .

در شاهنامه ی فردوسی می خوانیم که وقتی فریدون ، شاه کیانی می میرد :

در دخمه بستند  بر شهریار

شد آن ارجمند از جهان زار و خوار

منوچهر یک هفته با درد بود

دوچشمش پر آب و دورخ زرد بود

یکی هفته با سوگ شد شهریار

ازو شهر و بازار ها سوگوار

شاهنامه – جلد اول . ص 106

همچنین پس از کشته شدن سیاوش در توران ،  هنگامی که خبر به نیمروز ( سیستان ) می رسد :

تهمتن چو بشنید زو رفت هوش

ز زابل به زاری بر آمد خروش

به انگشت رخساره برکند زال

پراکنده خاک از بر تاج و یال

 به یک هفته با سوگ بود و دژم

به هشتم بر آمد ز شیپور دم ........

شاهنامه فردوسی جلد دوم صفحه ی 218

امروزه  اما این مراسم بدون در نظر داشتن روز خاصی از هفته ، به دو روز تقلیل یافته است .  مردان و زنان نزدیک به میت و دوستان وی ، لباس سیاه می پوشیدند . لباس سیاه افراد خانواده تا یک سال نیز ادامه داشت و آنان در این مدت در هیچ مراسم جشن و عروسی نیز شرکت نمی کردند . پوشیدن لباس سیاه اگر چه از نظر شرعی کراهت دارد ولی از نظر عرفی معمول است . این رنگ نیز ریشه در فرهنگ ایرانی دارد .  باز به شاهنامه نظری می اندازیم و از آن کتاب برای بیان فرهنگ ایرانی کمک می گیریم . در این کتاب ارزشمند ، موارد برای ذکر نمونه فراوان است مانند :

بپوشید پس جامه ی نیلگون

همان نیلگون غرق کرده به خون

شاهنامه ی فردوسی . جلد دوم صفحه ی 97  

پس از مرگ سیاوش در توران زمین ، مدتی می گذرد اما بالاخره کسی خبر مرگ او به ایران می رساند  :

چو این گفته بشنید کاووس شاه

سر تاجدارش نگون شد ز گاه

به بر جامه بدرید و رخ را بکند

به خاک اندر آمد ز تخت بلند

برفتند با مویه ایرانیان

بر آن سوگ بسته به زاری میان

همه دیده پر خون و رخساره زرد

روان از سیاوش پر از باد سرد

چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر

چو شاپور و فرهاد و بهرام شیر

همه جامه کرده کبود و سیاه

همه خاک بر سر به جای کلاه

همچنین بعد از  از کشته شدن  اسفندیار  شاهزاده ی ایرانی به دست رستم  :

.... دو استر بدی زیر تابوت شاه

چپ و راست پیش و پس اندر سیاه

همه خسته روی و همه کنده موی

زبان شاه گویان روان شاه جوی

نگون کرده کوس و دریده درفش

همه جامه کرده کبود و بنفش

بشوتن همی بود پیش سپاه

بریده بش و دمّ اسب سیاه

برو بر نهاده نگونسار زین

 ززین اندر آویخته گرز کین

شاهنامه فردوسی . جلد چهارم صفحه ی345       





تاریخ : پنج شنبه 95/9/18 | 6:53 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
.: Web Themes By Akj :.