سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگاری بود که در تمام روز ، تنها یک ماشین از بنار می گذشت و به برازجان می رفت و سال ها بعد که تعداد ماشین ها کم کم به 2 یا 3 دستگاه رسید ، باز هم نه همه ی مردم مجال رفتن به برازجان را داشتند  تا مایحتاج روزانه ی خود را تهیه کنند و نه توان آن را . البته به این کار نیازی هم نبود چون هرروز هرآنچه در بازار برازجان (دره ) عرضه می شد ، با همان قیمت در کوچه های بنار به فروش می رسید .حسینو هر روز صبح با ماشین « خان » و بعد ها با ماشین های دیگر به برازجان می رفت و زود برمی گشت و صدایش در کوچه های بنار می پیچید که برای همه مژده بود . برای مردان این که امروز غذای مناسبی دارند . برای زنان این که از بلاتکلیفی به در آمده اند و برای کودکان این که باز « بکراهی » می خورند  . باصدایی شبه  آواز ، آنچه آورده بود را اعلام می کرد. هرچه داشت روی گاری می نهاد . مواد غذایی با او به کوچه های بنار می آمد . زنان می آمدند با غله ، خرما ، بعدها پول و بیشتر با دست های خالی  و هرچه می خواستند می بردند . در ذهن من همیشه بازار ، گاری او بود و جزاین نمی توانستم تصوری داشته باشم . اگر روزی به برازجان نمی رفت ، در سیستم غذایی بنار خلل به وجود می آمد . او ویژگی های مهمی داشت ولی تا زمانی که زنده بود ، یا کسی او را نشناخت یا خوبی هایش را اظهار نکرد . شوخ طبع و گشاده رو و دنیا دیده بود. با زن و مرد و کودک وخرد وکلان شوخی می کرد . بچه ها صدایش را تقلید می کردند . امانت دار بود . او از صادق ترین آدم های بنار بود . هیچگاه مال حرام نخورد و هنگامی که کسی می خواست بهای  قرضی هایی که نزدش برده  را حساب کند ، چون یادداشت نمی کرد ، می گفت هرچه خوت می دانی بپرداز . اگر کسی چیزی می خواست ، از برازجان برایش تهیه می کرد و با همان قیمت خرید به او می داد . مهم ترین ویژگی او ویژگی اخلاقی اش بود . او همه ی بنار را یک خانواده و خود را اهل آن خانواده می دانست و همه را برادر و خواهر خودش می دید . حسین بوستانی از کسی بدگویی نکرد و تا آنجا که از دستش بر می آمد ، به همه کمک می کرد . او علاوه بر حق معنوی زیادی که به گردن همه ی ما دارد ، به خاطر موقعیت شغلی اش ،  ممکن است به گردن برخی ، حق مادی هم داشته باشد . او سه سال است که خاموش شده ولی خاطره اش با ماست . برای آمرزش روحش دعا کنیم . / محمد غلامی . کنگان تابستان 93

فریاد زد :

« ماهیِ تازه »

آمدند زنانِ محلّه در اطرافش

ما

خاک آلود

با چشم های نیم بسته

دهن های باز

وانبوهی مگس که می بردیم

و

رویای خوردن ماهی

_____________

بنار - 1368

 

 





تاریخ : چهارشنبه 93/4/18 | 7:33 عصر | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
.: Web Themes By Akj :.