سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 1-   سهراب باقری

کهزاده ی ستیز

برای دوست ، برای منوچهر آتشی

 

هم کاسه با گرگ ها

هم پیایه با پلنگ

گفتند پیرترها

کز بستر صخره  و خون رویید

کهزاده ی ستیز

عموی پیر ما

چون شعله های پاک و سکش آتش زردشت

از آتشکده ی زاگرس

هان !

مشعل فروزان نام بلندش را ببین !

چگونه دشتستان را

با اقلیم آفتاب و شعر

پیوندی جاودانه

بخشیده است .

2-  امان الله ابراهیمی

اسیر خود

 

عنکبوتی در میان بوستان

  بد نهان از دشمنان و دوستان

دام مرگی سهمگین گسترده بود  

حیله ها در تار و پودش کرده بود

در لطافت دلربا همچون حریر

صید ها در بند وی گشتی اسیر

آلت قتّاله اش روز و شبان

می گرفتی از جماعت جسم و جان

رفت اینسان تا که شامی ناگهان

شد بلایی نازلش از آسمان

دست و پایش از پی تعمیر دام

در طناب افتاد و سر شد در لجام

هرچه کوشش کرد خود سودی نداشت

درد بی درمان بهبودی نداشت

چون نمی شد آن گره ها باز کرد

مادرش را با فغان آواز کرد

تا که مادر آمد و آن صحنه دید

پور خود درمانده در آن پهنه دید

گفت بر آن صید مضطر برملا

من چسان آیم در این دام بلا

خوف دارم خود گرفتارش شوم

مضمحل در پود و در تارش شوم

********

دام گستردن در این دنیا خطاست

خون مردم سرکشیدن نارواست

هان مکن کاری که گر کردی تو گیر

کس نبتواند تو را شد دستگیر

دام برچین و به جایش گل نشان

زانکه جز خوبی نمی ماند نشان

3-     محمد غلامی

شرابِ یادِ توبرهستی ام شرارانگیخت

به نام ِسبز ِتو درسینه ام بهارانگیخت

دوچشم ِلیلی ِمستِ پری وش ات ای دوست

مراچوفایز ِمجنون ِ بی قرارانگیخت

کدام دستِ عجب نقش ِقامتِ توکشید

که اززلال ِوجودت دوآبشارانگیخت

بنازم آن که به پیرانه سرمرا ناگاه

چشاندعشقی ورسوای روزگارانگیخت

نشسته برگـُسل ِعشق بودم و، نامت

به بندبندِ دلم موج ِانفجارانگیخت

چه بودآنکه به باروتِ جانم افکندی

چه شعله بودکزآن فتنه ی خمارانگیخت

مذابِ لعل ِلبانت دل ِخرابِ مرا

به جرعه نوشی ِآن جام ِخوشگوارانگیخت

مراکه آتش ِرویت مدام می سوزد

هوای موی سیاهت به سایه سارانگیخت

به موی ِدوست نبردیم چنگ وغیرتِ عشق

هزارزخمه شرارم به پودوتارانگیخت

زعشق ِروی تو فایزز« کردوان »برخاست

مراهوای توازدامن ِ« بُنار» انگیخت

 

دشتستان- 10/12/1389





تاریخ : دوشنبه 95/2/6 | 7:0 صبح | نویسنده : بنارانه | نظرات ()
.: Web Themes By Akj :.